پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.

جدیدا سی دی های نرم افزار زیتون البته گرون هاشون یه کد فعال سازی نود 32 یک ساله دارن که تو خود سایتش روشش رو نوشته حالا من این کد رو به قیمت 50000ريال می فروشم

5,000 تومان


حکایت آموزنده
نوشته شده در یک شنبه 12 خرداد 1392
بازدید : 697
نویسنده : سید علی سهرابی

   بهلول

 

 

 

روزی بهلول از مسجد «ابوحنیفه» می‌گذشت، دید خطیب مردم را موعظه می‌کند. ایستاد و به سخنانش گوش داد. او می‌گفت: جعفربن محمد

عقیده دارد که کارها با اختیار از بندگان، در صورتی که آنچه از بندگان انجام می‌دهند خواست خداست و انسان از خود اختیاری ندارد. دیگر این که

در روز قیامت شیطان در آتش می‌سوزد و حال آن که شیطان از آتش آفریده شده است و آتش هم جنس خود را عذاب نمی‌کند.

دیگر این که خداوند موجود است؛ ولی نمی‌شود او را دید، در صورتی که این دروغ است و هر

موجودی دیدنی است.

آنگاه بهلول کلوخی از زمین برداشت و سر خطیب را هدف گرفت و آن را شکست و خون جاری

 

شد، سپس فرار کرد. خطیب نزد خلیفه آمد و از بهلول شکایت کرد.

 

خلیفه دستور داد بهلول را بیاورند و چون بهلول حاضر شد به او گفت: چرا چنین کردی؟

 

بهلول گفت: علت را از خود وی سوال کنید. او می‌گوید: بندگان اختیاری ندارند و همه کارها به

 

دست خداست. اگر اعتقاد او چنین است پس سر او را خداوند شکسته و من تقصیری ندارم.

 

او می‌گوید: جنس از هم جنس خود متاثر نمی‌شود و عذاب نمی‌بیند وقتی انسان از خاک است

 

چرا باید از همجنس خود متاثر و ناراحت شود؟

 

او معتقد است که هر موجودی باید دیده شود. خلیفه از وی سوال کند که آیا این درد که او از این زخم احساس می‌کند دیده

 

می‌شود؟! این را گفت و از نزد خلیفه رفت.

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: آموزنده , ,
:: برچسب‌ها: حکایت , حکایت آموزنده , ,



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد